فصل هم عهدی


منـتظـرم منـتظـرم تا فصل هم عهدی بیاد

با ذوالفقار حـیدری صـاحبـمون مهدی بیاد

أی باوفا ارباب من مـهـربـون مـهـربـونـا

پشت وپناه بی کسا پــهــلــون پــهــلـونـا

تاکه به نامت آقاجون رفـیـق و آشـنـا شـدم

ازهمه کس وهمه جا بـریـدم و جـدا شـدم

رشـتـه مـهـرمُ آقــا به خـیمه تو بسته ام

گرچه هزاران مرتبه قلب تو را شکسته ام

زمـزمه عـشـق شـما أی گل نـاز فـاطـمـه

تموم دل خوشیم شده ورد زبـون و قـلبمه

خوب میدونم بدم ولی قـلبـمـو با صفا بکـن

وقتی نمازشب میخونی آقـا مـنـو دعـاء بکـن

زمــزمـه نــام شــمـا افـضل اعمـال منـه

میان چشم خوشکـلـت هـمیـشه دنبـال منه

از کوچکی تا به حالا ساکن مست خونتم

تـمام عـالم می دونـنـد کنج در میخـونتم